به گزارش پایگاه خبری تحلیلی رادار اقتصاد آزاده پارسافر، کارشناس ارشد روانشناسی بالینی، مدرس و مشاور / بارها شنیدهایم که حتی انسانهایی با اراده و مصمم که از تجربه کردن تازگیها، هراسی ندارند نیز میگویند: «در لحظه» زندگی کردن، مهارتی سخت است.
«نیروی حال»، «زندگی در لحظه»، «بودن در اکنون»، «بهوشیاری» و تمامی این مصادیق، قصد پیشکش کردنِ چه مفهومی را به ما دارند؟ تقابل یا تعادل؟ در این مقاله، قصد این را داریم که به اندازه درکمان، به تبیینی از مفهوم «بهوشیاری» بپردازیم و اینکه آیا «بهوشیاری» در تقابل با هوشمندسازی است یا میتواند موازی با آن، در جهت تقویت توانمندیهای انسانی من، یاریرسان باشد؟
بهوشیاری چیست؟
حسب مطالعات انجام شده و نظر صاحبنظرانِ این حوزه، بهوشیاری، هدیهای است از جانب قلبمان، سکوتی کوتاه ما بین هر دم و بازدم که اگر گذران این لحظه با آگاهی باشد، میتواند فرصتی باشد برای اینکه شاید بتوانیم متفاوتتر از قبل باشیم. شاید مهربانتر، آرامتر، صادقتر و… که البته پذیرفتن این هدیه یا رد آن کاملاً امری ارادی است.
بهوشیاری یعنی اینکه در همین لحظه حضور داشته باشم و طعم و مزه اکنون (هر آنچه که در حالِ اتفاق افتادن است) را بچشم بدون هیچ چنگ انداختنی به آینده و وابستگی به گذشته. لحظهای که من با تمام حواسم به دریافتهای حسی که در حالِ تجربه کردنشان هستم (چه خوشایند و چه ناخوشایند) هوشیارم و قلبم را برای درک بدونِ قضاوت این تجربیات گشوده میسازم. تنها مشاهدهگری هستم خاموش، عاشق و مشتاق تجربه کردن.
مشاهدهگری
وقتی سخن از مشاهدهگری است، حتماً میتوان چیزی (پدیده، اتفاق، رویداد و…) را رصد کرد، میتوان دید، اما چه چیزی را و در کجا؟ مشاهده گری یا مربوط به دنیای بیرون از من است، جهان پیرامونم و یا مربوط به دنیایِ درون من است، ساحت روانم. در مورد دنیای بیرون که تکلیف مشخص است، اما چگونه میتوانم ساحت روانم را مشاهده کنم؟
کدام یک از ما زمانی که شاد است یا خشمگین، این شادی و خشم را میتواند مشاهده کند و ببیند؟ اصلاً مشاهده کردن احساس یا هیجان چگونه اتفاق میافتد؟ مگر جنسِ هیجانات به گونهای هست که بتوان آن را مشاهده کرد؟ رأس هریس میگوید: «احساسات ما همانند ابرهای آسمان در ساحت روانِ ما در حال عبورند» و فروید باور داشت که: «احساسات ظاهر میشوند که تجربه شوند اما زمانی مشکلساز میشوند که ما اجازه تجربه کردن (عبور کردن) را به این احساسات نمیدهیم و سعی در نگه داشتنشان داریم.»
پس درمییابیم آنچه که باید مشاهده شود احساسات و هیجاناتمان است آن هم در لحظه حال، همین اکنون. اما در کجا؟
انسان موجودی اجتماعی
بگذارید نگاهی به انسان، از منظر نحوه برقراری ارتباط، بیندازیم. ما یا با دنیای درون روانیمان ارتباط برقرار میکنیم یا با دنیای بیرونیمان (همین دنیایی که همگی ما ساکن آن هستیم). به ارتباط برقرار کردن با دنیای درونیمان برمیگردیم: جایی که همگی ما، تجربیات بسیار زیادی از اینگونه ارتباط داریم. ارتباطی که شاید مخاطب ما در لحظات برقراری ارتباط، الزاماً وجود فیزیکی نباشد. اگر وجود فیزیکی نیست، پس من با چه کسی ارتباط برقرار میکنم؟
با قلبم؟ با ذهنم؟ برای روشن شدن مطلب نگاهی اجمالی به کارکرد هر یک از این اعضا میاندازم: همه ما با اندکی مطالعه درخواهیم یافت که مهمترین و اصلیترین کارکردِ قلب، کمک به زنده ماندنمان است حداقل با تسهیلِ مکانیزم انتقال خون به دیگر اعضای بدن. اتفاقاً کارکرد ذهن هم، محافظت از ما و کمک به زنده ماندنمان است اینبار با تحلیل کردن، تصویر ذهنی داشتن، مهارت حل مسئله، مصلحتاندیشی، مقایسه کردن، پرسشگری، نگران بودن، تعصب داشتن، قضاوت کردن، برنامهریزی کردن و…. شما هم بیندیشید، حتماً موارد بیشتری را پیدا خواهید کرد.
هوشمندسازی، موهبتی عظیم
اگر با این دیدگاه به کارکرد ذهنم بنگرم، تکنولوژی با هدفِ هوشمند سازی و تسهیلِ زندگی، موهبتی عظیم است. دریایی از برنامهها طراحی شدهاند که از آموزش انواع و اقسام مهارتها تا برنامه مسیریابی و خرید آنلاین مقرون به صرفه را پوشش میدهند. روباتهایی که از اتاق عمل تا انجام کارهای خانه، کمک حال ما شدهاند و همه اینها از موهبتهای تکنولوژی است. ظرفیتی که دیدار با عزیزانمان در دورترین نقاطِ دنیا را میسر ساخته است، همه از برکات هوشمند سازی است.
اما چرا با اینهمه پیشرفت و تسهیلِ زندگی، لذت بردن از مسیر زندگی، برایمان، دشوارترین کار شده است؟ چرا جدا از مکانی که در آن زندگی میکنیم، دغدغههایمان هر روز بیشتر میشود؟ چرا وقتی در حالِ انجام دادن فعالیتی هستم، تمرکز لازم را ندارم؟ چرا بیشتر اوقات بر روی نداشته های مان متمرکزیم؟ چرا یا در گذشته در حالِ مرور کردنیم یا در آینده در حال برنامه چیدن؟ چه شده که ما «حضور در لحظه» این هدیه با ارزش را از دست دادهایم؟
ذهن دوست ماست یا دشمن ما؟
بگذارید دوباره به کارکرد ذهن برگردیم: با هم به عقبتر میرویم، به زمانِ زندگی نیاکانمان، انسانهای نخستین. به نظر میرسد که اگر ذهن آینده نگرشان وظیفه محافظت از ایشان را به درستی انجام نمیداد، هرگز نیزهای کشف نمیشد. اگر اندیشیدنی نبود، هرگز اینهمه مسائلِ فلسفی، علمی، سرگرمی و… خلق نمیشد. و اگر ذهنی نبود، بعید به نظر میرسید که ما، گونه انسانها، این سیر تکاملی را برای تجهیز شدن بیشتر، بتوانیم طی کنیم و باید «آدم نخستین» باقی میماندیم.
از شما میخواهم لحظهای را تجسم کنید که در حال اتخاذ تصمیمی ساده هستید. مثلاً از خودتان میپرسید: ادامه تحصیل بدهم یا نه؟ به محض پیدایش این پرسش، موتور ذهنِ شما شروع به کار میکند: اگر ادامه تحصیل بدهی ارتقای شغلی خواهی داشت اما باید سرمایهای را هم بپردازی پس نیاز داری که پسانداز بیشتری داشته باشی بنابراین باید سبد خرید و برنامه تفریحاتت را محدودتر کنی، پس دیگر نمیتوانی با فراغ خاطر دوستانت را ملاقات کنی پس…
در واقع ذهن من با این فرایندها، در حال محافظت کردن از من است اما ذهن ما به همین میزانی که «دایه دلسوز» است، میتواند خالقِ بزرگترین دردهای من هم باشد.
ذهن ما به راحتی، قدرت این را دارد که زیباترین و قشنگترین لحظات زندگیمان را، با زنده کردن خاطرهای دردناک و یا پیشبینی وحشتناکی از آینده، به دردناکترین لحظات زندگیمان، تبدیل کندد. و چقدر در این روزگار، فضای مجازی، با به نمایش درآوردن زندگیهای مجازی که نمیتوان اصالت لحظاتش را از پسِ عکسهای رنگی و لبخندهای غالباً تصنعی، تشخیص داد، به اینگونه از دردهای ما دامن می زند. تودهای از اخبار که به یمنِ همین تکنولوژی، با سرعتی کمتر از ثانیه، در سرتاسر دنیا گسترده میشوند و به همان سرعت هم، قادر به تباه کردن لذت لحظه حال ما هستند.
ساعتهایی را به یاد آورید که در دریایِ پر زرقوبرق فضای مجازی، به اصطلاح در حالِ کسب دانش هستیم! و چه جولانگاهی بهتر از این برایِ اسب سرکش ذهنِ من؟؟!!! در این روزگار که گوشی تلفن همراه، از این نظر که بسیاری از نیازهای مرا مرتفع میسازد، تبدیل به بهترین دوست من شده است، آیا آگاهی برای نفس کشیدن در لحظه حال باقی میماند؟؟!! چقدر با این بدن، که همراه همیشگی من است و در تمامی لحظات زندگیام حضور دارد، بیگانه شدهام!!!
آیا میتوانم احساسی که در همین لحظه تجربه میکنم را، نامی بگذارم؟ آیا میتوانم لحظهای را با مهر، با خودم تنها، خلوت کنم و از بودن با خودم (هر آنچه که هستم)، لذت ببرم؟ چقدر به آنچه در لحظه، در درونم در حال اتفاق افتادن است، هوشیارم؟ چقدر قلبم را برای تجربه کردن همین اکنون با تمام ویژگیهایش، گشوده میسازم؟ چقدر به ذهنم، به قلبم، به جسمم و به احساسم، بهوشیارم؟
هوشمندسازی و بهوشیاری
قطعاً گناه فاصله گرفتنِ من از خود حقیقیام، آن کسی که در همین لحظه حضور دارد، نه یک ثانیه زودتر و نه یک ثانیه دیرتر، بر گردن تکنولوژی و متعاقباً هوشمند سازی زندگی بشر نیست، زیرا همین موهبت باعث شده که این مقاله، به راحتی در دسترس شما قرار گیرد. پس اشکال کار کجاست؟
فراموشی، علت و معلول نابهوشیاری
مشکل از آن جایی آغاز میشود که من بهعنوان یک انسان که موجودی زنده است، ارتباط برقرار کردن با دنیای درونم را فراموش کردهام. تجربه کردن «لحظه اکنون» را به امید روزی که معلوم نیست چه وقتی خواهد آمد، به تعویق میاندازم. فراموش میکنم که میتوانم گاهی مشاهده گری خاموش باشم و حاضر نیستم تنها برای چند دقیقه، فقط مشاهدهگر باشم نه قضاوت گر. به نظر میرسد که نمیتوان سرعت پیشرفت تکنولوژی را متوقف کرد و البته که این کار، عاقلانه هم به نظر نمیرسد اما میتوان مسیر بازگشت به خود را آموخت و تجربه کرد. مسیری که در آن میآموزم که فقط ذهن نیستم و وظیفه مراقبت و تنظیم نمودنِ اثر احساسات و هیجاناتم در بدنم نیز بر عهده من است.
نظر شما